عاشقی کردم و از یاد چشات افتادم

عشق درسی است آموخت مرا استادم

با هوای تو دلم را نیایش کردم

عاقبت عشق مرا می دهد بربادم

درتمام دل من نای دلت افتاده

عشق این است که دل را به دل تو دادم

سلام همراهان ....

خاطره هایی از خاطره تقدیم نگاه های شما...

با نگاهت به اين خاطره دل مي بازم

با همين بغض گلو باز غزل مي سازم

من كه عمريست دلم در گروو خاطره هاست

با همين خاطره من خاطره اي مي سازم

مجموعه ی دلنوشته های علیرضا ملکی باعنوان خاطره هايي از خاطره

 در قالب:

- ترانه های ساده

- داستان کوتاه

و دلنوشته ها.... می باشد.

شما میتوانید با عضویت در وب ما برای ما مطلب ارسال کنید

 

دوستان علاوه بر شعر ها و داستانهای من دراین وب بخشی به نام دوستانه وجود دارد و شما می توانید پس از عضویت دروب شعر ها ، دلنوشته و مطالب زیبای خود برای ما بنویسید تا در این بخش درج شود

 

لطفآ ما را با ارسال نظرهایتان در پایان هر پست و یا در قسمت نظر سنجی در بالا بردن سطح وب یاری نمایید... 

 

  منتظر حرف ها و نظر هاي گرمتان هستيم

     .........................            .................................................................     ...................

   

                                با تشکر   خاطره.....

 

تنهایی من را به غارت می برد این عشق

ای عشق من تنهایی ام را دوست می دارم

قلب از من بودن کنارت حسرتی دارد

من زخم خوردم باخودم حس ستم دارم

بودن کنار تو شبیه درد پاییز است

من برگ های  زرد قلبم را نمی خواهم

دیوانه ام با بازی حسرت چکارم من ؟

عشقی نمی خوام فقط تنهایی ام را دوست دارم من


                     


علیرضا آیت اللهی
در آخرین كلاس دوستانی با التفات بسیار بیش از حد پیشنهاد می كردند كه در این « روز شعر و ادب فارسی » ، « شعر» ی از خودم نقل كنم .اما تا اولین محصلین كلاس شعر و شاعری ، چون محمد حسین ناصر یزدی ، هستند رسم « ادب » نیست كه اشعاری از بنده و امثال بنده تقدیم حضورتان شود ؛ پس :

از : محمد حسین ناصر

یكدم گمان مبر زخیال تو غافلم

بنشستم ار خموش خدا داند و دلم

هرروز اشك دیده بود نقل مجلسم

هرشب شرار سینه بود شمع محفلم

گر جان ندادم از غم هجرت مرا ببخش

بد كرده ام ولی به بد خویش قائلم

مایل به وصل گل نبود هیچ بلبلی

اندازه ای كه من به وصال تو مایلم

در حبس غم نمود و زچشمم ربود خواب

از آتشی كه گشت خیالت موكلم

از بس كه من به وادی عشقت گریستم

سیلاب اشك دیده نشانیده در گلم

صد شكر ناصرا به دبستان عشق او

در آخرین كلاس من اول محصلم

دلم در عشق داغون شد

فقط احساسشو میخواست

تمام ارزوهاش مرد

همش تقصیر این دنیاست

گرفتار غم و دردم

نفهمید من دوسش دارم

تمام ارزوش این بود

برم و دست بردارم

شده دنیام همه برزخ

شده روزام همه تاریک

جوونیم گم شده انگار

دراین بیراهه باریک

فقط مرگ از خدا میخوام

بده اگه خدایی هست

نمی شنوه دعاهامو

خدایش خدایی هست

..............................

عضویت در کانال تلگرام من

@khaterehham

در این بخش مانند قبل بیت شعری نوشته می شود تا با کمک همه مخاطبین  شعر کامل شود...

.....

به ادامه مطلب بروید...

ادامه مطلب

كوه دلم به يك نگاه تو آب مي شود

دنيا شبي به غمزه تو خراب مي شود

رويي نديده از تو دلم در هواي توست

ديرست كه بركه ها برايم سراب مي شود

روياي ديدنت همه شب خواب مي ستد

از چشم من كه تا سحر برايت آب مي شود

در حسرتم كه شايد نگار خود بينم

صبرست كه در دلم بي تاب مي شود

 

 

ميدوني چشم تو حال دل ما رو زدو زار كرد

دلم رو دست فروش مردم كوچه و بازار كرد

مگه چي خواستم از چشمات كه با من بد شده دنياش

فقط يك جرعه از احساس قلبي كه برام شه پاش

همينو من فقط  خواستم ولي انگاربد برداشت

نخواستم آخرش بد شه ولي انگار دل تو خواست

مگه چي خواستم از قلبت كه من را متهم كردي

به اين حبس بدون مرگ به احساسي كه رد كردي

ميدوني با همين كارت چه كاري با دلم كردي

شكسته شيشه عمرش به تاوان يه همدردي

فقط خواست عاشقت باشه بمونه در كنار تو

بشه سنگ صبور عشق بشه روياي دور تو

نخواستي و زدي تيشه به احساس قشنگ من

كشيدي رنگ حسرت را به قلب سبز رنگ من

فقط خواست عاشقت باشه نفهميدي اين احساسو

توخواستي ردشي از قلبم نگفتي به دلم پاشو

 

دلم گرفته از اين حالتم پشيمانم

خيال ميكنم اما خودم نمي دانم

خيال ميكنم اما دلم ابري بود

شكايت دل من بر هواي صبري بود

بهانه هاي دلم باز گواه عشقي زد

دلم گرفته براين باورم طلسمي زد

به حالت دلم من غبطه می خورند جمعی

سکوت کرده دلم بر تقاص آن زهری

که زد بر شب من آتشی و شد دردم

دل گرفته و دنبال عشق می گردم

برای بودن قلبم سکوت مرهم بود

سکوت مایع سردی برای آتش بود

خسته ام...

مانند شبی که تمام عمر خود را دنبال ستاره گشته تا فردا خورشید زمین را گرم کند اما ناتوان مانده.

خشکم...

مانند کویری که نه باران بلکه تشنه قدم های مسافری بردلم ...

ناتوانم...

مانند درختی که نتواسته سبزه ای به بهار اهدا کند...

کویرم ...

و تشنه تر کویر نه به باران بلکه نگاه

اما عاشقم ...

ثروت عشق است

دنیایم عشق است

هستیم عشق است

و همیشه محتاج عشقم.

من نه شب ، نه کویر و نه درخت بی حاصل ....

من روز کوهسارم در مرغزار سبز زیرا عاشقم.

تعداد صفحات : 5

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد